شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

به یادِ خدا

«شعور شعر»

لطف ها اندر کلامم ریختی

شعر را با جان من آمیختی

با شعور شعر کردی شاعرم

بر لبانم شکرِ خود آویختی

«باب توسّل»


لب دریا و آغازِ تغزّل

به دستان تو کردم من توکّل

مکن هرگز جدا از دامنِ خود

سرِ ما را، تو ای بابِ توسّل


«فیضِ بیکران »


دمی ما را به درگاهت اَمان ده

به ما هم راهِ عشقت را نشان ده

بنوشان از میِ وصلت به کامم

مرا توفیقِ فیضِ بیکران ده

 

 


«زبانِ عشق»


تو گفتی راهِ عشقت بازِ باز است

زبانِ عشقِ ما راز و نیاز است

نیازِ من شده از حد فزونتر

خدایا کِی زمانِ آن نماز است

سوگِ قلبِ عالمِ امکان

سوگِ قلبِ عالمِ امکان

شهادت- 16/3/97- بیست و یکم ماه رمضان

امشب دلی شکسته به دستم، بیا ببین

از غصّۀ زمانه شکستم، بیا ببین

در سوگِ قلبِ عالمِ امکان، امام علی

من غصّه دار و غمزده هستم، بیا ببین

مردی که ناکسان نتوانند به جز نماز

فرقش میانِ سجده شکستند ، بیا ببین

با یادِ نامِ تو، نَفَسم، حبسِ این قفس

من میگسارِ جامِ اَلَستم، بیا ببین

یک جورِ دیگری به تو وابسته ام، علی

از غیرِ تو، که دیده ببستم، بیا ببین

در کُنجِ با صفایِ نجف، فارغ از خودم

یک لحظه، بی هوا، بنشستم، بیا ببین

گاهی برای از تو سرودن، توان کم است

با تو، زِ هر چه غیرِ تو رَستم، بیا ببین

افسارِ نَفس و، دستِ دل و، دامنِ علی

با ذکرِ تو زِ همّه گسستم، بیا ببین

گویی که غرقِ یادِ خدا، فَرقِ لاله گون

من جامِ پُر زِ خونِ دل هستم، بیا ببین

از تو نمی توان، سخن از انتها زدن

با جرعه ای زِ وصلِ تو مستم، بیا ببین

یک قطره از محبّتِ تو، بحرِ عافیت

از دوزخم به مِهرِ تو جَستم، بیا ببین


شمس عالم آرا

شمسِ عالم آرا

ولادت-1397-15 ماه رمضان

امامِ مجتبی، آمد به دنیا

وجودش همچو شمسی عالَم آرا

دلِ گمگشته ام، از طلعتِ او

دُرِ او، از دلِ دریا، هویدا

*****

شُدی معشوقِ عالَم، یا حَسَن جان

شُدی محبوبِ خاتَم، یا حسن جان

فدایت ای تمامِ هستیِ من

شدی مطلوبِ آدم، ای حسن جان

*****

چنان ماهی که، تابد بر مدینه

به قلبِ عاشقان، دادی سکینه

نگارِ من، کریم و بی نظیری!

جمالِ یوسفی، خُلقت کریمه

*****

تو ماهِ چهارده، شرمنده کردی

جهان از لطفِ خود، آکنده کردی

به تسبیحِ امامت، تا نِشَستی

گلوبندِ فَلَک، زیبنده کردی

*****

تو فرزندِ دو تَن، معصومِ پاکی

نزولِ قدرِ عالَم، بهرِ خاکی

برادر، بر شهیدِ کربلایی

چو خورشیدی، پس از رفعِ مُغاکی

*****

به صلحِ خود، شجاعت را نمودی

نترسیدی زِ طعنه، لب گشودی

به حُکمِ ایزدی، تا سر نهادی

تو شعرِ مُخلِصِ حق را سُرودی

*****

تمامِ آسِمان ها، شاد و مسرور

فَلَک از دیدنت، شادان و مغرور

شبیهِ مصطفی، آمد به دنیا

جمیل و محسن و، آقا و مبرور

*****

بیا آقایِ پُر فیض و کرامت

ببخشا بر همه عالَم، درایت

به روز مرگ و، در هنگامِ محشر

نما بر شیعیانِ خود، شفاعت

*****

فرزندِ امامِ عسکری

فرزندِ امامِ عسکری

ولادت – 15 شعبان1441- 1399

بی تو دلِ ما، به غم نشسته

کشتیِّ زمان، زِ هم گسسته

ای مهدیِ، صاحبِ زمانه

ما منتظرانِ، یک نشانه

بشکسته دل و، سپیده موئیم

ردِّ قَدَمت، کجا بجوییم

میلادِ تو، بی حضورِ رویت

مستی نَبُوَد، به جز سبویت

عمرِ همگان، به حسرتِ تو

لب تشنه شدم، به شربتِ تو

ما منتظرانِ یک ظهوریم

چشمی به تو و، به یک عبوریم

آقا تو بیا، که دل غمین شد

غم بر دلِ تنگِ ما، وزین شد

آقا تو بیا، جهان فسرده است

دل هایِ همه، چو جانِ مُرده است

سالی نَبُوَد، شده هِزاران

تو گلشنی و، همه هَزاران

هم کُنیه و، نامِ خاتمی تو

محبوبِ، تمامِ عالَمی تو

فرزندِ امامِ عسکری کو؟

نادیده نموده دلبری کو؟

ما منتظرِ ذخیره الله

تا آن که رسد، بقیّه الله

دیگر حرم و، مدینه خالیست

باز این سرِ من، به چه خیالیست

گویی که، فضا شده مهیّا

تا این که، نظر کند به دنیا

دلتنگِ، حریمِ کبریاییم

دلتنگِ، مدینه، کربلاییم

دلتنگِ نجف، وَ سامراییم

دلتنگِ بقیع و، در صفاییم

دربِ همه جا، چه بسته گشته

دل ها چه غمین و، خسته گشته

گویی که تقاصِ، ظالمان را

محرومیتِ، خلقِ جهان را

لب تشنۀ دیدارِ تو جان ها

هر لحظه به پندارِ تو جان ها

هر لحظه، دعایِ ما همین شد

از هجر تو، دیده ها غمین شد

بس کن وَ دگر، بیا عزیزم

تا کی قطراتِ، غم بریزم؟

در هجرِ تو، عمرِ ما تمام است

برخیز و بیا، دگر قیام است

جشنِ تو، بدونِ تو چه گویم؟

تا کی زِ تو، صد نشانه جویم؟

جانا، شَه و صاحب الزّمان کو؟

آن غایبِ، چشمِ شیعیان کو؟

همراهِ مسیحِ مریم آید

کِی منتقمِ، محرّم آید؟

ماهی زِ کرانه، می دمد، کی؟

خورشیدِ زمانه می دمد، کی؟

چشمم به درِ زمانه خشکید

هر لحظه، سرشکِ غم بغلتید

منجی تو بیا، بده نجاتم

در عیدِ خودت، بده براتم

با آمدنِ تو، در بیابان

صد غنچه دَمَد، به باغ و بستان

ای گل تو بیا، بهارِ ما شو

در این همه غم، قرارِ ما شو

ای نرگسِ تو، همه امیدم

با آمدنت، بده نویدم

با آمدنت، جهان شود شاد

آخر شود این، فغان و بیداد

ای ماهِ زمانه، رخ بتابان

رویِ خوشِ خود، به ما نمایان

سه روز پر از شادی

در بارگاهِ شاهِ دین

ولادت- سوم شعبان1439- جمعه31/1/1397

مولا حسین ابن علی، امشب ولادت می شود

گویا به عالم هدیه ای، والا کرامت می شود

غم را کناری زن بیا، تا طبلِ شادی بَرزنم

دنیا زِ حُسنِ رویِ او، وه با سعادت می شود

نورِ رُخَش در هر کجا، دارد تلألو، چون گُهر

خونِ خدا بر دامنِ، زهرا عنایت می شود

عشقِ حسین ابن علی، شوری به جان ها می دهد

هر بیدلی در آخرت، با او شفاعت می شود

در کربلایِ یادِ او، لبخند و اشک و ناله ها

حتّی زِ رأسِ بی تنش، قرآن تلاوت می شود

از بس کَرَم دارد بدان، عفوش همه شامل شَوَد

در بارگاهِ شاهِ دین، نادم ضمانت می شود

خون و سر و جان و تنم، باشد فدایِ راهِ او

هر خار و خَس با نامِ او، بَس با لیاقت می شود

ما در کمندِ زلفِ او، او در کمندِ زلفِ حق

با نامِ مولایم حسین، هر کس هدایت می شود

مولا علی خرسند از او، احمد زند لبخند از او

امّا کنارِ خنده ها، اشکی روایت می شود

قربانِ سالاری شوم، وَز بهرِ دین قربان شود

بینِ شهیدان قسمتش، فخر و سیادت می شود

استادِ ادب

ولادت – 4شعبان – 1399

دلدادۀ اربابِ جهان شد عبّاس

ماهی زِ زمین به آسِمان شد عبّاس

قابل چه بُوَد به درگهش جانِ حقیر

مولایِ همه کان و مکان شد عبّاس

استادِ ادب بود و جوانمردی و جود

حسرتگهِ رضوان و جَنان شد عبّاس

ساقیِّ درِ بهشتِ و زیبا و رشید

مردانه ترین مردِ زمان شد عبّاس

سالارِ رشادت، وَ به خلقت، رخِ ماه

اربابِ فضایل به عیان شد عبّاس

با بالِ خودش به عرشِ اعلا رفته

والاتر از این حدّ و مکان شد عبّاس

همچون قَمَری زِ عرشِ حق می تابد

قُمریِّ ولایت و جَنان شد عبّاس

در نزدِ خدا چه جایِگاهی دارد

در فضل و سخا جلوه کنان شد عبّاس

عشقی زِ ورایِ باورم بوده و هست

سالارِ چه بی شرح و بیان شد عبّاس

عمری به تلاشِ خود زده مُهرِ قبول

فرزندِ امیرِ مؤمنان شد عبّاس

در کربُ بلا چو افتد از ناقه به رو

زهرا بپذیردش به جان شد عبّاس

بر تارکِ خلقت بدرخشیده چو دُرّ

دُردانۀ خارج زِ بیان شد عبّاس

در بحرِ مقامش بِنِگر با دل و جان

دُردانۀ بی حدّ و نشان شد عبّاس

هر جا که دلی شکسته، مرهم داده

آقایِ همه خرد و کلان شد عبّاس

یک قطره از آن مَشکِ تهی می خواهم

از بهرِ حسین، راحت جان شد عبّاس

آن سَروِ سَهی قامت و در کربُ و بلا

افتاده به تاراجِ خزان شد عبّاس

در باغِ بهشتِ حق، چه خوش می چرخد

شهزادۀ زیبا و جوان شد عبّاس

أخترِ رابع

ولادت –  5 شعبان – 1399

از طرفِ چمن، شاخِ تری آمده ما را

بر تاجِ فَلَک، چون گُهری آمده ما را

زینت شده زو، کاخِ عبادت به سجودش

بر باغِ ولاء، خوش ثمری آمده ما را

باران زده و، پنجم شعبان به تلألو

صد شبنمِ گل، در سَحَری آمده ما را

در منزلِ مولا چه خبر؟ هلهله بر پا

نوری زِ سماء، حور و پری آمده ما را

شادان همه و، اخترِ رابع بدرخشد

از خانۀ دین، گل پسری آمده ما را

خندان دو لبِ ، پاکِ حسین ابنِ علی شد

زیرا که علیّ ابن حسین، چون قَمَری آمده ما را

در مصحفِ ذکرش بنگر، راه بقا را

زیرا که صحیفه، اثری آمده ما را

خواریم و گِلیم و، به گُلِ رویِ تو چون خار

بر تلخیِ کامم، شِکَری آمده ما را

در کورۀ داغِ بشریّت، چه سرشته؟

به به که چه فخرِ بشری آمده ما را!

در معدنِ ایمان، به تلاشند و به کوشش

گویی که چه سیمینه زری آمده ما را

ای شمس و فَلَک، ماه و ستاره چه بگویم؟!

پُرجلوه تر از، هر هنری آمده ما را

قُمری بنوازد به چمن شعرِ روانی

چون موجِ روان، شور و شری آمده ما را

یکتا به عبادت، به سجود و به صلابت

از عیب و بدی، گشته بَری آمده ما را

امّیدِ من اینست، که در موت و حیاتم

محبوبِ دلم، در گذری آمده ما را

محتاجِ نگاهم ، که زر از خاکِ من آید

بر مورِ سلیمان، نظری آمده ما را

بی نورِ شما، نورِ بصیرت زِ همه رفت

از خاکِ تو، کحلِ بَصَری آمده ما را

بر خاکِ بقیعت، چه شود بوسه زنم من؟

حسّی پُرِ از نغمه گری، آمده ما را