شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

سه روز پر از شادی

در بارگاهِ شاهِ دین

ولادت- سوم شعبان1439- جمعه31/1/1397

مولا حسین ابن علی، امشب ولادت می شود

گویا به عالم هدیه ای، والا کرامت می شود

غم را کناری زن بیا، تا طبلِ شادی بَرزنم

دنیا زِ حُسنِ رویِ او، وه با سعادت می شود

نورِ رُخَش در هر کجا، دارد تلألو، چون گُهر

خونِ خدا بر دامنِ، زهرا عنایت می شود

عشقِ حسین ابن علی، شوری به جان ها می دهد

هر بیدلی در آخرت، با او شفاعت می شود

در کربلایِ یادِ او، لبخند و اشک و ناله ها

حتّی زِ رأسِ بی تنش، قرآن تلاوت می شود

از بس کَرَم دارد بدان، عفوش همه شامل شَوَد

در بارگاهِ شاهِ دین، نادم ضمانت می شود

خون و سر و جان و تنم، باشد فدایِ راهِ او

هر خار و خَس با نامِ او، بَس با لیاقت می شود

ما در کمندِ زلفِ او، او در کمندِ زلفِ حق

با نامِ مولایم حسین، هر کس هدایت می شود

مولا علی خرسند از او، احمد زند لبخند از او

امّا کنارِ خنده ها، اشکی روایت می شود

قربانِ سالاری شوم، وَز بهرِ دین قربان شود

بینِ شهیدان قسمتش، فخر و سیادت می شود

استادِ ادب

ولادت – 4شعبان – 1399

دلدادۀ اربابِ جهان شد عبّاس

ماهی زِ زمین به آسِمان شد عبّاس

قابل چه بُوَد به درگهش جانِ حقیر

مولایِ همه کان و مکان شد عبّاس

استادِ ادب بود و جوانمردی و جود

حسرتگهِ رضوان و جَنان شد عبّاس

ساقیِّ درِ بهشتِ و زیبا و رشید

مردانه ترین مردِ زمان شد عبّاس

سالارِ رشادت، وَ به خلقت، رخِ ماه

اربابِ فضایل به عیان شد عبّاس

با بالِ خودش به عرشِ اعلا رفته

والاتر از این حدّ و مکان شد عبّاس

همچون قَمَری زِ عرشِ حق می تابد

قُمریِّ ولایت و جَنان شد عبّاس

در نزدِ خدا چه جایِگاهی دارد

در فضل و سخا جلوه کنان شد عبّاس

عشقی زِ ورایِ باورم بوده و هست

سالارِ چه بی شرح و بیان شد عبّاس

عمری به تلاشِ خود زده مُهرِ قبول

فرزندِ امیرِ مؤمنان شد عبّاس

در کربُ بلا چو افتد از ناقه به رو

زهرا بپذیردش به جان شد عبّاس

بر تارکِ خلقت بدرخشیده چو دُرّ

دُردانۀ خارج زِ بیان شد عبّاس

در بحرِ مقامش بِنِگر با دل و جان

دُردانۀ بی حدّ و نشان شد عبّاس

هر جا که دلی شکسته، مرهم داده

آقایِ همه خرد و کلان شد عبّاس

یک قطره از آن مَشکِ تهی می خواهم

از بهرِ حسین، راحت جان شد عبّاس

آن سَروِ سَهی قامت و در کربُ و بلا

افتاده به تاراجِ خزان شد عبّاس

در باغِ بهشتِ حق، چه خوش می چرخد

شهزادۀ زیبا و جوان شد عبّاس

أخترِ رابع

ولادت –  5 شعبان – 1399

از طرفِ چمن، شاخِ تری آمده ما را

بر تاجِ فَلَک، چون گُهری آمده ما را

زینت شده زو، کاخِ عبادت به سجودش

بر باغِ ولاء، خوش ثمری آمده ما را

باران زده و، پنجم شعبان به تلألو

صد شبنمِ گل، در سَحَری آمده ما را

در منزلِ مولا چه خبر؟ هلهله بر پا

نوری زِ سماء، حور و پری آمده ما را

شادان همه و، اخترِ رابع بدرخشد

از خانۀ دین، گل پسری آمده ما را

خندان دو لبِ ، پاکِ حسین ابنِ علی شد

زیرا که علیّ ابن حسین، چون قَمَری آمده ما را

در مصحفِ ذکرش بنگر، راه بقا را

زیرا که صحیفه، اثری آمده ما را

خواریم و گِلیم و، به گُلِ رویِ تو چون خار

بر تلخیِ کامم، شِکَری آمده ما را

در کورۀ داغِ بشریّت، چه سرشته؟

به به که چه فخرِ بشری آمده ما را!

در معدنِ ایمان، به تلاشند و به کوشش

گویی که چه سیمینه زری آمده ما را

ای شمس و فَلَک، ماه و ستاره چه بگویم؟!

پُرجلوه تر از، هر هنری آمده ما را

قُمری بنوازد به چمن شعرِ روانی

چون موجِ روان، شور و شری آمده ما را

یکتا به عبادت، به سجود و به صلابت

از عیب و بدی، گشته بَری آمده ما را

امّیدِ من اینست، که در موت و حیاتم

محبوبِ دلم، در گذری آمده ما را

محتاجِ نگاهم ، که زر از خاکِ من آید

بر مورِ سلیمان، نظری آمده ما را

بی نورِ شما، نورِ بصیرت زِ همه رفت

از خاکِ تو، کحلِ بَصَری آمده ما را

بر خاکِ بقیعت، چه شود بوسه زنم من؟

حسّی پُرِ از نغمه گری، آمده ما را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد