شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

گُهرهایِ فاطمی

در موضوعِ حجاب- سه شنبه28/11/1399

زن چنان دُرّی بُوَد، در این جهان

در صَدَف زیبنده تر، گردد نهان

گر چنان زهرایِ، اطهر باشد او

قدر و قیمت، بیکران می یابد او

با حیا و عفّت و، حُجب و یقین

می شود یارِ علیّ و، فخرِ دین

می توان شد، مادرِ صاحب زمان

یا که زینب، دُرِّ نایابی گران

هر که دارد، این حجاب و عفّتش

آبرو داده، به عالم عزّتش

پاسداری کرده، بر خونِ شهید

کرده شیطان را، زِ مکرش نا امید

گر وطن، از خونشان رنگین شده

با عبایِ مادرم، آذین شده

پاس دارد، خونِ یارانِ جوان

چون وصیّت کرده اند، بر بانوان

می توان در این صدف، ارزنده شد

بر سرِ افلاکِ دین، تابنده شد

هر چه طنّازیّ و، زیبایی در اوست

گر بجا خرجش کُنَد، چون آبروست

بهرِ همسر، خوش درخشد در خفا

از دگر مردان، کُنَد پنهان جلا

اُسوه هایِ ناب، در بینِ زنان

فضل و حکمت، دین و دانش بیکران

مادرِ خلقت ، که زهرایِ بتول

گشته مادر ، بهرِ بابایش، رسول

مریم و زینب، شده الگویِ ما

آسیه، همسایه شد نزدِ خدا

مادرِ موسی، مطیعِ ایزدی

طفلِ خود بسپرده، دستِ سرمدی

هاجر امّا ، بهرِ حق هجرت کُنَد

سر به امرِ، ایزدِ دانا نَهَد

تا خدیجه شد، مسلمانِ نخست

دستِ خود از مال و راحت، جمله شُست

حضرتِ معصومه، در راهِ خدا

جانش از تن، در غریبی شد جدا

هجرتی بنموده، با عشقِ رضا

جملگی در راهِ دین، گشته فدا

جلوه کردن نزدِ حق، زیبنده است

آن که قلبش از خدا، آکنده است

آن که از خود بگذرد، بهرِ خدا

جنّت المأوی شود، او را سزا

ظاهر آرایی نکن، بانویِ دین

قَدرِ تو باشد، گرانسنگ و وزین

دِینِ سنگینی، به دوشِ ما بُوَد

بس وصیّت ها، به گوشِ ما بُوَد

باشد این حُجب و حیا، ارزنده تر

می شوی در سایه اش، بالنده تر

این سیاهی چادرت، کوبنده است

خونِ سرخِ هر شهید، ارزنده است

این چنین مفتاحِ جنّت، زیرِ پا

پلّه پلّه می روی، سویِ خدا

دامنت، مردانِ دین می پرورد

حاصلی عین الیقین، می پرورد

تا به معراجِ خدا، پَر می کشد

کِبرِ شیطان را، به آذر می کشد

هر چه می خواهی بکن، در حِصنِ دین

بر حجابت، پاسداری شو امین

اهلِ علمی، یا هنرمندی، بدان!

چادرت مانع نبوده، بی گمان

ای مهندس، ای معلّم، کارگر

ای پزشک و،مادر و، ایثارگر

با حجاب و، با حیا باش و، متین

در میان جمع و، اخلاقی وزین

آفرین بر آنکه، از خود بگذرد

تا جمالِ، ایزدی را بنگرد

هر جمالی را که زن پنهان کُنَد

مکرِ شیطان را، چنین زندان کُنَد

می دهد دین را، بدین گونه نجات

بر دیانت می دهد، آبِ حیات

گر چنان زهرا، زِ حق پروا کنی

عالَمی را بهرِ خود، شیدا کنی

دامنت إحدی عَشَر، گوهر دهد

هر گُهر، صد جلوه یِ دیگر دهد

تا قیامت، نورشان باقی بُوَد

دشمنِ این خانِدان، فانی بُوَد

هادی ولایت

شهادت – 3 رجب 1441- 8/12/1398

افسوسِ من او، رَوَد زِ دنیا

هادیِّ زمان، زِ نسلِ طاها

افسوسِ من، این جهان چنین است

عالَم زِ فراغِ او، غمین است

فرزندِ محمّدِ، تقی است

بس هادی و، عالِم و نقی است

عالَم زِ فراقِ او، غمین است

رسمِ غلطِ زمانه، این است

گر خرمنِ گل، رُخَش فِسُرده

گلچینِ زمانه، لاله بُرده

رویِ مَهَش، از جهان گرفته

از زشتیِ ظالمان گرفته

تا سویِ خدا، چو آشنا رفت

از سازِ زمانه هم، نوا رفت

برچیده کنارِ، سفرۀ دل

در رحمتِ حق، گزیده منزل

گر کالبدِ زمانه، تنگ است

تن دادنِ بر ستم، چه ننگ است

او رفته که، ربّنا نماید

بر شیعۀ خود، دعا نماید

کافر، دلِ مردِ حق، شکسته

بازویِ خدایی اش، ببسته

کی ظرفِ زمانه، می پذیرد

دریا به پیاله، خانه گیرد

باید که سفر کند، به عقبی

باید بپرد، زِ بامِ دنیا

این کنجِ قفس، سزایِ اونیست

جز جنّتِ حق، بهایِ او چیست؟

ما مانده و، این فضایِ غمگین

در حسرتِ، آرزویِ دیرین

رفتند همه، خداپرستان

گردیده بهارِ ما، زمستان

ظلمت بگرفته، این فضا را

تغییر بیا بده، قضا را

کاری بنما، که مهدی آید

بابِ فرجِ، جهان گشاید

کنجِ بقیعِ یادت

ولادت – 1 رجب – 6/12/1398

جانا بیا که جانم، بسته به تارِ مویت

مدهوشِ این حضورم، سرمستِ عطر و بویت

همنامِ با محمّد، کردارِ تو چو احمد

وصفت فزون و بی حد، مسحورِ نورِ رویت

در کربلا حضورت، اسرارِ ایزدی شد

اشکِ دو دیده جاری، از گوشۀ سبویت

تو باقر العلومی، در هر زمان و دوران

هر لحظه می شکوفد، صد گفته از گلویت

سجّاده ات چو سجّاد، بوجعفری به کُنیِه

شادم از این ترانه، صدها نظر به سویت

ای شاکرِ خداوند، ای هادیِ خلایق

بودی امین چو احمد، صد چشمه ام زِ جویت

خُلقَت حَسَن چو احمد، خَلقَت چونان حَسَن شد

عالَم گره به مو و، مدیونِ خُلق و خویت

در حیرتم از اینکه، کافر ندیده علمت

نادیده چشمِ دشمن، پس مُرده باد عدویت

کنجِ بقیعِ یادت، همچون کبوتر هستم

پَر می زنم به هر سو، سرگشته ام به کویت

دهه ی فجر

دهه ی فجر

دهه ی فجر و، طلوعِ ایمان

آمده رهبرِ ما، بر ایران

لب شده از شِکَرِ او خندان

یکصدا داده نوا، پیر و جوان

گشته آزادی و ایمان برپا

دهه ی فجر مبارک بادا

دانش آموزِ توانا برخیز

تا کنی با ستم و جهل ستیز

جانِ خود را به کمندش آویز

از همه حیله ی دشمن بگریز

گشته آزادی و ایمان برپا

دهه ی فجر مبارک بادا

دشمنِ دین و عدالت هردم

می کنند فتنه به پا در عالَم

همنوا شو که بگیرد ماتم

تا بریزی همه ظلمش برهم

گشته آزادی و ایمان برپا

دهه ی فجر مبارک بادا

وحدت و پیروی از رهبرمان

رمزِ پیروزیِ حق در ایران

بسته با خونِ شهیدان پیمان

تا کند کاخِ ستم را ویران

گشته آزادی و ایمان برپا

دهه ی فجر مبارک بادا

آفتاب انقلاب

آفتابِ انقلاب

1386

ای خمینی، آفِتابِ انقلاب

چشمه سارِ پر خروش و پر شتاب

عدل و دین را زندگی بخشیده ای

تشنه کامان را چو آبی در سراب

راهِ نیکی قبلِ تو گم گشته بود

تو گشودی راهِ ایمان و صواب

با قیام ات دینِ حق شد برقرار

شد به پا ایمان و قرآن و حجاب

آینه! در تو حقیقت یافتیم

از نفاقِ دشمنان بردی نقاب

قبله یِ آمالِ ما، روحِ خدا

پر کن این پیمانه ها را بی حساب

ما همیشه مستِ صهبایِ توأیم

گشته خالی جامِ ما پس کو شراب؟

گوییا خورشیدِ مشرق رفته است

از چه می گردد چنین جانم مذاب؟

بعدِ تو غربت گریبانم گرفت

بر سریرِ دیدگان ننشسته خواب

ماهِ من دیگر نیامد در سماء

شمسِ گیتی بر جهان دیگر متاب