شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

مترسکِ دشمن


 تو که بر حادثه ها خندیدی

تو که بر خونِ وطن رقصیدی

تو که بر بوسه، زدی مُهرِ جنون

تو که بس بی سر و پا چرخیدی

چشم خود بستی و لب وا کردی

دیده بستی و تماشا کردی

همچو کوران و کران و لالان

شورش و فتنه و بلوا کردی

مزد خوش خدمتی ات را دیدی؟

لاله ی سرخ وطن را چیدی؟

خونِ ناحق که به گردن داری

با چه رویی، تو شبی خوابیدی؟

بهر یک سکته، چه غوغا کردی

خونبها خواسته، بلوا کردی

سنت و دین و وطن را ویران

هر چه را داشته، رسوا کردی

شک کن آیا که تو وجدان داری؟

یا که اندیشه ی شیطان داری؟

حیف باشد که بگویم حیوان!

تو فقط صورت انسان داری

روزهای همه غمگین گشته

کار من ناله و نفرین گشته

نفرتی دارم از این قوم لجوج

چه فضا درهم و سنگین گشته

با بصر، چشم بصیرت بگشا

روی بر حضرت داور بنما

تو مترسک شده ای دست عدو

ظلمت از روی دل خود بزدا

 بس کن این فتنه گری را دیگر

بده بر جهل و نزاعت آخر

زین همه فتنه و شور و غوغا

بنما آنچه که داری در سر

 کاسه ی صبر همه شد لبریز

بگذر از همه چیز و بگریز

هر دو عالم به تو ویران گشته

بکن از حمله ی شیران پرهیز

 ما همه پیرو رهبر هستیم

عهد و پیمان به سر و جان بستیم

خوش بُوَد فیض شهادت بر ما

از مِیِ سرخِ طهورا مستیم

 هر شهیدی که به خون می افتد

دشمنِ او به جنون می افتد

بکُشید این همه عیّاران را

شر بر این دشمن دون می افتد

لعن و نفرین فراوان بر تو

آتش و دیده ی گریان بر تو

خیر از زندگی ات پَر بکشد

شعله یِ سرکش و بریان بر تو

 از حرم رفته، حرامی گشتید

در بزه، وارد و نامی گشتید

بله، آخر شود این شام سیاه

محو یک وعده ی خامی گشتید

 بس ربا، رشوه و دزدی کردید

لقمه هایی به حرامی خوردید

دین پرید از دل و جان و خانه

چه بلا بر سر خود آوردید

دین و ناموس و وطن را دادید

جای آن شرک و ریا بنهادید

خاسر و دست تهی، وامانده

ز همه عقل و حیا ، آزادید

 زن به گرداب فنا رفته، ز تو

زندگی سوی جفا رفته ز تو

گشته برده تن و جان و روحت

حریت تا به کجا رفته ز تو

 کاشکی بار دگر زاده شویم

کاش بار دگر آزاده شویم

بر ظهور گل رخسار جهان

مهدی فاطمه، آماده شویم


اینم از رسالت این حقیر در قبال اغتشاشات که رهبر امر فرمودند باید هر فردی کاری انجام دهد.

غمین داغ یاران شهید

بهشت رضوان:

غمینِ داغِ یاران شهیدم

ازین آشفتگی ها نا امیدم

چه گل هایی که پرپر شد به چل شب

به رخسار گلستان ، سرخی تب

دو چشمم ابر پر بارانِ دریا

دلم آشوب طوفانیّ صحرا

برای امنیت، خوبان شهیدند

از این دنیا شهادت برگزیدند

چهل روز است، که گرگان در تلاشند

که خون پاک یاران را بپاشند

فریب روبهان را خورده برخی

به پا کرده چنین ایام تلخی

چنان چشمان خود را بسته کردند

که امت را  ز خود، دلخسته کردند

به جهل خود چنین اصرار کردند

حقیقت را چنین انکار کردند

مدارا تا به کی با این لجوجان

چرا خشم همه، گردیده پنهان

همه خون ها بگیرد دامنش را

عذابی بس فراوان شد مهیّا

ازین غم گر بمیرم شد روایم

طبیبی کو دهد اینک شفایم

به مرگ نحس خود در بد حجابی

به خون افکنده یاران را حسابی

که مکر و حیله ی هر ناجوانمرد

تبر بر طاقت این شیعیان زد

شغالان زوزه ها بر پا نمودند

در دوزخ به روی خود گشودند

چه قرآن ها که بر آتش نکردند

چرا بهر یتیمان غش نکردند

مساجد یا حرم شد هتک حرمت

بسیجی و سپاهی شد به غربت

همان هایی که در این خواب نازند

تمام هستی خود را ببازند

به پا خیز ای بسیجی ، ای سپاهی

بیا میدان ، نترس از این سیاهی

تباهی را تباه و در فنا کن

ندای حق ز حلقومت، رها کن

دگر بس این همه عفو و ترحّم

کنند این هرزه گان کِی گورشان گُم؟

الهی که به حق خون یاران

بمیرند بس ذلیل این بد سگالان

نبینند روز خوش در این زمانه

گرفتند دین و امنیّت نشانه

به عریانی و مستیّ و رذالت

وجود نحسشان بنموده عادت

پلیدانی که با شیطان نشستند

حریم حرمت حق را شکستند

ولی غافل از اینکه حق بمانَد

و باطل شعر رفتن را بخوانَد


سراینده: رضوانی نژاد

تقدیم به شهدای امنیت و شهدای مظلوم شاهچراغ