از وقتی که مادر می شوی دیگر برای خودت نیستی، همرنگ ایثار می شوی.خودت را نمی بینی و فقط آینه ای می شوی که تصویر فرزندت در دل آن دیده می شود.
او می خوابد و تو بالای سرش با محبت به او می نگری.
او می خندد و تو از خنده اش شاد می شوی.
او گریه می کند و تو دلت از گریه اش آتش می گیرد.
دوست داری بلا گردانش باشی و او در سلامت و صحت به سر ببرد.
هر چه او می خورد تو هم دوست داری و هر چه او می پسندد برایش می خری و او عادت می کند که همواره به خاطر او از خودت بگذری .
او بزرگ می شود و خواسته هایش هم با او بزرگ می شوند. وقتی به خودت می آیی می بینی دیگر دیده نمی شوی . زیرا او عادت کرده که تو را نبیند.
و با خودت در حالی که آه می کشی می گویی:"کاشکی کمی هم خودم را می دیدم."
این کتاب شامل اشعار سروده شده من در طی دو دهه درباره امام موسی کاظم (ع) می باشد.در قطع رقعی و شامل 40 عنوان شعر است.
کوثرِ قرآن
ولادت- 1394- 20 جمادی الثانی
نمی شوی تو خلاصه، نمی توان زِ تو گفتن
تو عطرِ پاکِ بهشتی، چگونه دُرِّ تو سُفتن
چگونه کوثرِ قرآن، نشسته بر سخنِ من
زِ عشقِ او نتوان مُرد، زِ شورِ او نه بخفتن
اگر که یک قدحِ پُر، زِ دستِ فاطمه نوشی
نه عاقلیّ و نه مجنون، نه خیزی و، نه بیافتن
نمی شود که دلت را، حریمِ فاطمه سازی
مگر که هست و گِلِت را، زِ غیرِ فاطمه رُفتَن
فدایِ رویِ تو مادر، که برتری زِ دو عالم
نمی شوی تو خلاصه، نمی توان زِ تو گفتن
غروبِ جمعه
غروبِ جمعه آمد، او نیامد
همان باغِ گلِ خوشبو نیامد
دلم تنگِ جمالِ دلربایش
چرا آن ناجیِ مَهرو نیامد
یاورِ دینِ خدا
خداوندا رسان مهدیِّ ما را
رسان آن یاورِ دینِ خدا را
دلم در انتظارش، بی قرار است
رسان آن عادلِ أرض و سما را
بیا مهدی
بیا مهدی، بیا چشم انتظارم
بیا از دوریِ تو، بی قرارم
جهانی احتیاج و، حاجتش تو
بده پایان زمستان را، بهارم
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ العَصرِ و الزَّمان، یا شَریکَ القُرآن ، یا خَلیفَةَ الرَّحمن ، یا قاطِعَ البُرهان، یا اِمامَ الأنسِ و الجانّ، اَلفَرَج اَلعَجَل اَلأمان
ای آفتابِ جهانِ جانِ ، آیا طلوعتان روزی قلب هایِ یخ زدۀ ما را گرما خواهد بخشید؟ ای امیدِ دل های خسته، و ای آرامشِ دلواپسی ها، ای نهایتِ آرزویِ هر ستم کشیده؛ در چراغانِ سایه ها، شما را دیدم که می آیید و حرارتِ فریادتان، زنده امان می کند.
ای غبارِ قَدَمَتان، خاکسترِ سوزانِ ما؛ وقت است که بابِ فرج را بگشایید و دل هایِ دلشکستگان را به امیدِ ظهورتان بیآرایید .
آن شب که نهایتِ آرزویم ، دیدارِ شما بود، هر گوشۀ جمکران را به دنبالتان گشتم.
آن شب با این که همه بودند، ولی انگار تنهایِ تنها بودم؛ اگر می خواستید، می توانستید به لحظه ای دیدار شادم کنید، ولی چه گویم که نشد و من به زیارت خاکِ پایتان قناعت کردم.
ولی هنوز غمی سنگین، قلبم را می فشارد. اشک هایم انگار، پرده هایی شده که مرا از شما دورتر می کند.
و قِرابتِ با شما، برای وجودِ گنهکاری چون من، فرسنگ ها فاصلۀ انتظار است.
مولا مهدی جان، ای جانِ جانان ، می دانم که یک نظر دیدن رویتان، لیاقت می خواهد و من هیچم، و انسانی با هیچ لیاقت چگونه می تواند، دیدارتان را آرزو کند؟
ولی شکّی ندارم که اگر بخواهید می شود، که بر هیچ هم نظر کنید. هر چند چشمانم به رویِ نور جمالتان بسته باشد، امّا با توفیقی از جانب شما می شود، درهایِ بستۀ دلم باز شود.
شما را به خدا ما را دریابید، تا گردابِ حوادث ما را در خود فرو نبرده و غرقِ غرقمان ننموده، دریابید.