اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ العَصرِ و الزَّمان، یا شَریکَ القُرآن ، یا خَلیفَةَ الرَّحمن ، یا قاطِعَ البُرهان، یا اِمامَ الأنسِ و الجانّ، اَلفَرَج اَلعَجَل اَلأمان
ای آفتابِ جهانِ جانِ ، آیا طلوعتان روزی قلب هایِ یخ زدۀ ما را گرما خواهد بخشید؟ ای امیدِ دل های خسته، و ای آرامشِ دلواپسی ها، ای نهایتِ آرزویِ هر ستم کشیده؛ در چراغانِ سایه ها، شما را دیدم که می آیید و حرارتِ فریادتان، زنده امان می کند.
ای غبارِ قَدَمَتان، خاکسترِ سوزانِ ما؛ وقت است که بابِ فرج را بگشایید و دل هایِ دلشکستگان را به امیدِ ظهورتان بیآرایید .
آن شب که نهایتِ آرزویم ، دیدارِ شما بود، هر گوشۀ جمکران را به دنبالتان گشتم.
آن شب با این که همه بودند، ولی انگار تنهایِ تنها بودم؛ اگر می خواستید، می توانستید به لحظه ای دیدار شادم کنید، ولی چه گویم که نشد و من به زیارت خاکِ پایتان قناعت کردم.
ولی هنوز غمی سنگین، قلبم را می فشارد. اشک هایم انگار، پرده هایی شده که مرا از شما دورتر می کند.
و قِرابتِ با شما، برای وجودِ گنهکاری چون من، فرسنگ ها فاصلۀ انتظار است.
مولا مهدی جان، ای جانِ جانان ، می دانم که یک نظر دیدن رویتان، لیاقت می خواهد و من هیچم، و انسانی با هیچ لیاقت چگونه می تواند، دیدارتان را آرزو کند؟
ولی شکّی ندارم که اگر بخواهید می شود، که بر هیچ هم نظر کنید. هر چند چشمانم به رویِ نور جمالتان بسته باشد، امّا با توفیقی از جانب شما می شود، درهایِ بستۀ دلم باز شود.
شما را به خدا ما را دریابید، تا گردابِ حوادث ما را در خود فرو نبرده و غرقِ غرقمان ننموده، دریابید.
شهادت – 1396- ایام فاطمیه
دلم امشب برایِ هجرتِ دلدار می سوزد
چنان شمعی زِ هجرِ رفتنِ غمخوار می سوزد
یتیمانِ علی، الماسِ دیده در گلو کرده
دلم بهرِ سری بر شانۀ دیوار می سوزد
چگونه می توان طاقت، برایِ هجرتِ زهرا
علی در رعدِ تنهایی، زِ رنجِ یار می سوزد
بسوزد شاخۀ بی بر، نه این شاخه گُلِ طوبی
ببین سَروِ علی، در کینۀ آن خوار می سوزد
فدایِ کوثری گردم، که از فرطِ فداکاری
شبانه خسته از مردانِ بدکردار می سوزد
عجب صبری خدا دارد، که دنیا همچنان باقی
از این آتشفشانِ غم، سَرِ کُهسار می سوزد
خدایا مرگِ با عزّت، شرف دارد بر این ذلّت
که تنها کوثرِ دوران، چنین بیمار می سوزد
چها شد غیرتِ مردان، چگونه سربَراَفرازَند
که ناموسِ جهانِ جان، به سانِ نار می سوزد
شهادت – 1396- ایام فاطمیه
پرستو، بیا در دلم لانه کن
نرو تا ابد، در دلم خانه کن
بمان، بی تو دشمن مرا می کُشد
بیا گیسویِ زینبت، شانه کن
به آبادیِ، آرزو می رسی
بهشتی رُخَم، فکرِ کاشانه کن
بدونِ پدر، زندگی سختِ توست
مرو آشنا، فکرِ بیگانه کن
همیشه نگاهم، به یادِ تو است
همه خاطراتِ خود، افسانه کن
به قبرِ غریب و، تنِ زخمی ات
دلِ عاشقان را، تو دیوانه کن
ضریحِ تو، در قلبِ عشّاقِ تو
همه عاشقان را، تو فرزانه کن
به باغِ دلم، هر چه جز یادِ توست
بیا آرزو، جمله ویرانه کن
زِ دنیایِ بی تو، سرم خالی است
بیا با دلم، ناله پیمانه کن
خجل هستم از این که، دور از توأم
زِ تسبیحِ یاران، مرا دانه کن