شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

شعر رضوان

بنده شاعر آئینی هستم و در این وبلاگ قصد ارائه ی اشعارم در مناسبت های مذهبی را دارم تا وظیفه ی هنری خویش را در قبال ولی نعمتان خویش به انجام برسانم.به امید قبول و عنایت ایشان و دوستدارانشان

آفتاب انقلاب

آفتابِ انقلاب

1386

ای خمینی، آفِتابِ انقلاب

چشمه سارِ پر خروش و پر شتاب

عدل و دین را زندگی بخشیده ای

تشنه کامان را چو آبی در سراب

راهِ نیکی قبلِ تو گم گشته بود

تو گشودی راهِ ایمان و صواب

با قیام ات دینِ حق شد برقرار

شد به پا ایمان و قرآن و حجاب

آینه! در تو حقیقت یافتیم

از نفاقِ دشمنان بردی نقاب

قبله یِ آمالِ ما، روحِ خدا

پر کن این پیمانه ها را بی حساب

ما همیشه مستِ صهبایِ توأیم

گشته خالی جامِ ما پس کو شراب؟

گوییا خورشیدِ مشرق رفته است

از چه می گردد چنین جانم مذاب؟

بعدِ تو غربت گریبانم گرفت

بر سریرِ دیدگان ننشسته خواب

ماهِ من دیگر نیامد در سماء

شمسِ گیتی بر جهان دیگر متاب

وقتی که مادر می شوی...

از وقتی که مادر می شوی دیگر برای خودت نیستی، همرنگ ایثار می شوی.خودت را نمی بینی و فقط آینه ای می شوی که تصویر فرزندت در دل آن دیده می شود.

او می خوابد و تو بالای سرش با محبت به او می نگری.

او می خندد و تو از خنده اش شاد می شوی.

او گریه می کند و تو دلت از گریه اش آتش می گیرد.

دوست داری بلا گردانش باشی و او در سلامت و صحت به سر ببرد.

هر چه او می خورد تو هم دوست داری و هر چه او می پسندد برایش می خری و او عادت می کند که همواره به خاطر او از خودت بگذری .

او بزرگ می شود و خواسته هایش هم با او بزرگ می شوند. وقتی به خودت می آیی می بینی دیگر دیده نمی شوی . زیرا او عادت کرده که تو را نبیند.

و با خودت در حالی که آه می کشی می گویی:"کاشکی کمی هم خودم را می دیدم."

کتاب کاظم ولایت

این کتاب شامل اشعار سروده شده من در طی دو دهه درباره امام موسی کاظم (ع) می باشد.در قطع رقعی و شامل 40 عنوان شعر است.

کوثر قرآن

کوثرِ قرآن

ولادت- 1394- 20 جمادی الثانی

نمی شوی تو خلاصه، نمی توان زِ تو گفتن

تو عطرِ پاکِ بهشتی، چگونه دُرِّ تو سُفتن

چگونه کوثرِ قرآن، نشسته بر سخنِ من

زِ عشقِ او نتوان مُرد، زِ شورِ او نه بخفتن

اگر که یک قدحِ پُر، زِ دستِ فاطمه نوشی

نه عاقلیّ و نه مجنون، نه خیزی و، نه بیافتن

نمی شود که دلت را، حریمِ فاطمه سازی

مگر که هست و گِلِت را، زِ غیرِ فاطمه رُفتَن

فدایِ رویِ تو مادر، که برتری زِ دو عالم

نمی شوی تو خلاصه، نمی توان زِ تو گفتن

دلتنگی

غروبِ جمعه

جمعه – 10/11/1399

غروبِ جمعه آمد، او نیامد

همان باغِ گلِ خوشبو نیامد

دلم تنگِ جمالِ دلربایش

چرا آن ناجیِ مَهرو نیامد

یاورِ دینِ خدا

جمعه 10/11/1399

خداوندا رسان مهدیِّ ما را

رسان آن یاورِ دینِ خدا را

دلم در انتظارش، بی قرار است

رسان آن عادلِ أرض و سما را

بیا مهدی

جمعه – 10/11/1399

بیا مهدی، بیا چشم انتظارم

بیا از دوریِ تو، بی قرارم

جهانی احتیاج و، حاجتش تو

بده پایان زمستان را، بهارم